نوشتن به جای مسکن
از لب شعرم بنوشی درد هستی را
نوشتن به جای مسکن
از لب شعرم بنوشی درد هستی را
فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!
منوی بلاگ
خانه
درباره من
سرآغاز
تماس با من
طبقه بندی موضوعی
مهندسی نرم افزار
(۳)
برنامه نویسی
(۳)
فلسفه
(۲)
شعر
(۳)
و دیگر هیچ!
(۱۰)
از رنجهای انسان بودن
(۱)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی
برنامه نویسی
مهندسی نرمافزار
مناجات
علوم کامپیوتر
آی تی
فلسفه
جامعه شناسی
بایگانی
آبان ۱۳۹۶
(۱)
دی ۱۳۹۴
(۱)
آبان ۱۳۹۴
(۲)
مهر ۱۳۹۴
(۲)
مرداد ۱۳۹۴
(۶)
تیر ۱۳۹۴
(۱)
فروردين ۱۳۹۴
(۱)
بهمن ۱۳۹۳
(۳)
دی ۱۳۹۳
(۱)
آذر ۱۳۹۳
(۳)
مهر ۱۳۹۳
(۳)
شهریور ۱۳۹۳
(۶)
مرداد ۱۳۹۳
(۲)
تیر ۱۳۹۳
(۴)
خرداد ۱۳۹۳
(۳)
آخرین مطالب
۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۵
افسون گل سرخ
۲۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۷
چه باید کرد؟
۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۵
وقتی انرژی آدم تمام میشود
۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۰
هیشکی مثل تو نبود
۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
No body cares
۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
نفس کشیدن ۲
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۱
نفس کشیدن
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۶
برزخ من
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۹
احساس خوشبختی در با هم بودن
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۸
با ما به از آن باش که با خلق جهانی
۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است
۱۳:۵۱
۲۹
تیر
"خدایا چقدر میگیری ما رو کُلّن از بازی کردن تو فیلمت معاف کنی؟
هان؟ چقدر؟" پسرک با خودش اندیشید؛ وقتی که داشت بوی گند گاز را نفس میکشید.
جواد محمدیان امیری
۰
۰
۰ نظر