نوشتن به جای مسکن

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «و دیگر هیچ!» ثبت شده است

۰۱:۰۵۱۲
مرداد

گفت فلسفه می‌خوانم، منظورش این بود که دوستدار حقیقت است و من با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوب؛ فل‌سفه یعنی دوست‌داشتن حقیقت، یعنی دوست داشتن چیزی که وجود ندارد (دارد؟ ندارد؟).

 

باید کفش‌هایم را بردارم / سنگلاخ است

دیگر چراغی را چشم ندارم

همانطور که مدیدی‌ست خورشید را انتظار نمی‌کشم

برهوت است و نیست که دستانش

از شدت تپش‌های قلب مضطربم بکاهد

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

راه باز است و جاده دراز و آن ضمیر اول شخص مفرد

که محکوم رفتن است

و محکوم تشنگی

من آنتولوژی دنیایم را می‌دانم

برهوت، تشنگی

و جرعه‌های آب که ناگزیرم از نوشیدنشان

و عطش‌های تازه از پی‌شان

و سیاهیِ شب و مردمکان همیشه در حال بی، زی، نس - بی زندگی یی-

و عروسک‌های کوکی‌شان

که حتی نگاه کردنشان حرام است

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

من محکوم به رفتنم

برای همین مدام جای تاول‌هایم خوب می‌شود

جواد محمدیان امیری
۰۱:۲۹۱۸
فروردين

تو انسان هستی، من هم هستم

تو اندیشه می‌کنی، من هم اندیشه می‌کنم

تو درس خوانده ای، من هم خوانده ام

قبول کن، حالا تنها تفاوت مان موجودی حساب بانکی است!  

جواد محمدیان امیری
۲۲:۱۲۲۵
مهر

صفرم: این نوشته‌ها مغشوش‌ترین مفاهیمِ ذهنیْ آشفته است که بی هیچ تعلقی به هیچ گونه نظمی معصومیت سپید کاغذ‌های دفترم را نشانه گرفته‌اند. شمایی که می‌خوانیشانُ و به دنبال مطلبی هستی! اشتباه آمده‌ای.

یکم: دلم می‌خواهد بروم، مشغله جدیدی برای خودم دست و پا کنم. بروم بشوم ملوان کشتی؛ بروم دور دنیا را بگردم و هرچه می‌دانم بریزم در سطل آشغال. دلم می‌خواهد بروم کشت کنم، نه رعیت باشم و نه کشاورز، فقط دانه بپاشم و برداشت کنم. اصلا دلم نمی‌خواهد به این فکر کنم که چرا خدا گفته "نسائُکم حرثٌ لکم؛" چرا باید ذهنم را درگیر این کنم که آیا این طرز نگاه به زن‌ها با عقل بشری می‌خواند یا نمی‌خواند؟ چرا باید ذهنم درگیر این باشد که در جامعه جدید هر چیزی که جایی می‌نویسم، حتی همینی که حالا دارم می‌نویسم روزی، جایی علیه من استفاده خواهد شد. نه! باید بروم در سرزمینی دور، از آب و آتش و باد و خاک کمک بگیرم برای اینکه شب گرسنه سر به بالین نگذارم. باید دوباره بت پرست شوم تا پیامبری انگیخته شود باید دوباره عصیان کنم تا بیم دهنده‌ای، از عذاب بیمم دهد. 

دوم: خواب کاش می‌دیدم. داشتم کاش خانه‌ای، سرپناهی، بی وام، بی پول پیش، بی اجاره ماهیانه، بی دلهره، "بی در، بی دیوار، بی پنجره." و دوباره در آن خانه به خواب می‌رفتم، خانه‌ای برای فرار، خانه‌ای برای دور شدن، از دنیا، از آدم‌ها و از قیود و بند‌ها و جهل‌ها و دانایی‌ها! خواب کاش می‌دیدم که به نخستین لحظه‌ی خلقت باز گشته ام، من کاش تنها بودم و تنها و نبود کسی که خدا را با مناجات‌اش به خود مشغول کند. من بودم و خدا، دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس؛ آنگاه عاجزانه از او می‌خواستم که دست از خلقت انسان بازگیرد، و نمی‌دانم آیا حتی برای لحظه‌ای به حرف‌هایم فکر می‌کرد یا نه.

سوم: دوست دارم با سایه‌ام درد دل کنم. اما دلم درد نمی‌کند، روحم درد می‌کند و سایه‌ام مدام راه می‌رود. سایه‌ام بی‌صبرانه به دنبال چیزی می گردد که نمی‌دانم چیست و مرا مدام به دنبالش می‌کشد از این سو به آن سو. من آزادم اما، اسیر سایه‌ام شدم. سایه‌ام دارد زندگی می‌کند وحواسش هیچ نیست که من مرده‌ام. حوالی سایه‌ام آدم ها در آمد و شد هستند. من اما دورم از سایه‌ام، از آدم‌هایی که سایه‌شان که نه خودشان دارند مدام این سو و آن سو می‌روند، دورم و هیچ نمی‌فهممشان.

چهارم: شب جمعه برای مارکس فاتحه خواندم و برایش از درگاه خدای منان تقاضای علو درجات را کردم. کاش نمی‌فهمید که اقتصاد زیر بنای همه چیز است. کاش نمی‌فهمید! چرا فهمید؟ چرا نفهمید که زیر بنای آدم‌ها هم پایین تنه‌شان است و البته شکمشان هم و البته خورد و خوراک و تفریح‌شان هم زیر بنای همه چیزشان است؟ (هیچ کس کامنت نگذارد که نه اینطوری ها هم نیست که، النادر کالمعدوم.)

پنجم: نام، هویت آدمی است. انسانِ بی‌نام گویی نیست؛ نام کاش نداشتم.

ششم: من دیری است که فکر منظم ندارم، دیری است که مشغله‌ی جدیدی مشغولم نکرده تا دانسته‌هایم را به زباله دان بسپرم. دیر زمانی است که خواب نمی‌بینم. دیر زمانی است که با سایه‌ام حرف نمی‌زنم اما... به یاد کودکی گاهی به امیدی فاتحه‌ای می‌خوانم. نامم را هم فراموش کرده ام.

پ.ن. "تمام روز در آینه گریه می‌کردم ... تمام روز نگاه من به چشم‌های زندگی‌ام خیره گشته بود." تمام روز در آینه گریه می‌کردم، چشمانم دریا شده بود و با خود زمزمه می‌کردم: "یک نصیحت با تو گویم تو به کس ظاهر مکن/خانه‌ی نزدیک دریا زود ویران می‌شود. "

جواد محمدیان امیری
۲۲:۵۸۰۸
شهریور

دل و دماغ نوشتن ندارم. کلا این چند وقتی خیلی اوضاع روحی‌ام سینوسی هست. یک موضوع هست که ذهنم رو مشغول کرده و روحم روز‌های اوج و حضیض زیادی رو تجربه می‌کنه. عیناً نقل قول می‌کنم از "در باغ ابسرواتوار" نوشته علی شریعتی مزینانی:

"((مجهول ماندن)) رنج بزرگ روح آدمی است. یک روح هرچه زیباتر است و هر چه((دارا))تر به ((آشنا)) نیازمند تر است. عارفان ما که می گویند 'عشق و حسن، در ازل ، با هم پیمان بسته اند' از اینجاست. این فلسفه شرقی آفرینش است.

حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش. نمی خواهد که مجهول بماند. مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و غربت را... هر انسانی کتابی است چشم براه خواننده اش. اسلام چه خوب، در فلسفه خلقت، ((معرفت)) را جانشین ((عشق)) کرده است که تصوف شرقی از آن سخن می‌گوید. چنانکه گفته ام، عشق نیازی غریزی است، هر چند عشقی نیرومند و زیبا. فریب طبیعت است و در زیر نقاب روح، مامور تن.

آشنایی نیاز انسانی است، کار روح است. اگر کسی به آدم ((پی برد))، آن ((من صمیمی و ناب پنهانی)) ما را بفهمد، احساس خویشاوندی و آشنایی کتمان ناپذیر در ما پدید می آورد که وصف نا پذیر است. تنها در این حالت است که یک روح می بیند که در این دنیا دو نفر است، چند نفر است. تنها نیست و این توفیقی است که حتی خدای بزرگ و توانا را شاد می کند."

جالب بود و تأمل برانگیز. عشق در برابر شناخته شدن، فهمیده شدن، کشف شدن، پیدا کردن آشنا، پیدا کردن ادبیات مشترک، ذهن مشترک، فکر مشترک، دغدغه مشترک، درد مشترک. یک جور سوختن، یک جور دود کردن، یک جور دیدن، یک جور شنیدن، یک جور لمس کردن، یک جور بوییدن، یک جور چشیدن، پیدا کردن آشنا از اون دردهای بی‌مسکنِ که فقط باید اصلش پیدا بشه!

جواد محمدیان امیری
۱۰:۳۷۰۴
شهریور

بالاخره نتایج ارشد اومد. می‌شم دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبائی. پیش به سوی فرداهای پر هیجان در حیطه علوم انسانی لبخند.

پ.ن. نمی‌دونم یک روز می‌رسه که بیام و از این دانشگاه بد تعریف کنم یا نه، اما برای من مطالعه علوم انسانی به طور رسمی، اون چیزی هست که گفتم پیش به سوی فردا‌های پر هیجان.

جواد محمدیان امیری
۱۳:۵۵۰۲
شهریور

 مصطفی ملکیان لیستی دارد از  ۱۸ اصل برای زندگی بهتر: ۱۸ اصل راهنما از استاد ملکیان برای زندگی بهتر. اصل هفتم‌اش این هست: بدانم که به عمیق ترین معنای کلمه، تنهایم.

چقدر قبل از اینکه این رو بخونم با خودم این بخش از شعر سهراب رو زمزمه می‌کردم که:

وسیع باش، و تنها و سر به زیر و سخت.


اما هنوز به کوشش نیاز دارم. برای وسیع شدن، برای سر به زیر شدن، برای سخت شدن و برای ایمان به تنهایی.

جواد محمدیان امیری
۲۳:۴۰۰۱
شهریور

عاشق شده ای ای دل، سودات مبارک باد         از جا و مکان رستی، آنجات مبارک باد

کفرت همگی دین شد، تلخت همه شیرین شد     حلوا شده‌ای کلی، حلوات مبارک باد

جواد محمدیان امیری
۱۴:۴۱۲۳
مرداد

چند مدت پیش مناجاتی خوندم از محمدرضا جلائی‌پور که به زبان فارسی و با ادبیات و مفاهیم امروزین نوشته شده بود. جدا از بعضی بندها که به نظرم کمی subjective بود و نمیشه گفت که قطعا همه همین چیزی که ایشون گفتند رو از خدا درخواست میکنند به نظرم این نوع صحبت با خدا خیلی جالب و دوست داشتنی بود. خدا رو دست یافتنی تر و در عین حال صمیمی تر لمس کردم. می‌تونید مناجات رو از اینجا بخونید:

ماه رمضان و مناجاتی به زبان امروز / محمدرضا جلایی پور

مناجات

قبل از خوندن این مطلب تصمیم گرفته بودم تا تمامی دعا‌ها و خواسته‌هایی که دارم رو با به صورت لیست در بیارم و بعد از نماز‌ها یا در اوقات خاص اونها رو با خدا مطرح کنم. خوندن کار آقای جلایی پور بر آنم داشت که بیام و این لیست شخصی رو هم به زبان بهتری بنویسم تا بتونم با لذت بیشتری از خدا درخواستشون کنم. آنچه که در پی میاد تلاشی است برای رسیدن به این مقصود. البته در میان مناجات من بخش‌هایی‌اش کاملا شخصی است، نکته دیگر اینکه بعضی جاها هم خیلی شبیه به ادبیات آقای جلائی‌پور هست: 

۱- خداوند یاری دهنده! در برابر دشمنان انسانیت و دشمنان آیین‌ات یاری‌مان کن تا با بهره گیری از تفکر، علم و تکنولوژی، جهانی بسازیم که هر انسانی از آرامش و امنیت سهمی برابر داشته باشد.

۲- خدای یاری سان! دل‌هامان اندوهگین از جنگ، نابرابری، ظلم و بیماری است. شفاگر دل‌هامان باش با رساندن آخرین یاوری که برایمان اندوخته‌ای.

۳- پروردگار آمرزشگرم! هر دو پدر‌بزرگم، مادر‌بزرگم، و تمامی بزرگان را قرین رحمت و آمرزشت گردان. مقامی عطایشان کن تا در جوار حضرتت متنعم از بی‌بدیل ترینِ نعماتت، جاودانه بزیند.   

۴- خدای همیشه پابرجا! به وسیله ورزش منظم، مراقبه و ارتباط معنوی، سلامت جسم، روح و روان عطایمان کن تا تن‌درست و پابرجا برای ساختن جهانی بهتر دست در دست هم بکوشیم.

۵- خدای زندگی بخش! ما و اطرافیان و عزیزانمان را از بدی و شرور بیماری های صعب چون انواع سرطان‌ها،‌بیماری‌های اتوایمیون چون ام‌اس و پسوریازیس، فشار خون بالا و پایین، چربی خون، بیماری‌های مغزی چون آلزایمر و پارکینسون،‌پوکی استخوان، سکته‌های قلبی و مغزی، دیابت، هپاتیت‌ها، بیماری‌های روحی و روانی، افسردگی، اضطراب، استرس و ناامیدی، ناتوانی جسمی و از شرور مشکلات زمین‌گیر کننده و مسکنت در پناه مهر و عطوفتت نگاهداری کن. 

۶- خدای پناه دهنده! پناهمان ده از بلایای طبیعت و بلایای آفریده دست انسان‌ها؛ از سیل، زلزله، صاعقه، سقوط از بلندی، از تصادفات، از آلودگی آب و هوا، آلودگی مواد غذایی و آرایشی و بهداشتی.

۷- خدایی که همیشه بوده‌ای و خواهی بود! عمری طولانی، با سربلندی و سلامت و خشنودی  از زندگی و با کمترین آثار گذران آن در روح و جسم روزی‌مان کن و بر ما منت بگذار تا این عمر طولانی را در راه خشنودی تو بگذرانیم.

۸- خدای مهربان! انسان‌ها و مسلمانان را از شر نامهربانان مسلمان و نامسلمان حفظ کن. داعش، القاعده، طالبان، صهیونیسم و هرکه برای امنیت و آرامش جهان سدی است استوار از میان بردار.

۹- خداوند روزی دهنده! زندگی آرام،‌ بی‌دغدغه، بی‌تحریم، معنوی، پر‌رونق و بی‌درگیری را روزی ایرانیان بگردان.

۱۰- خداوند عالم! همراهی‌مان کن تا در کسب علم و دانش همواره کوشا، اموزنده و سربلند باشیم. کمک‌مان کن تا در راه آموختن علم و دانشی قدم برداریم که برایمان سودمند باشد و به حال این جهان و آخرت‌مان مفید واقع شود. از اینکه در گرداب دانسته‌های ناضرور و غیر مفید واقع شویم پناه‌مان باش.

۱۱- خداوند مدبر! یاری‌مان نما تا با کسب علم و دانش فردی مفید برای جهان، انسان‌ها، هم وطنان و هم آیینان خود باشیم. روزی‌مان کن اندیشه‌ورزی، نیت پاک، خدمت صادقانه را و عطامان کن عزت نفس و مناعت طبع در پی شهرت و بزرگی را.

 ۱۲- خداوند آرامش! از اینکه روزگار خود را وقف کسب درآمد برای زندگی کنیم بر حذرمان دار و آنقدر از دریای لطف بیکرانت عطایمان کن که زمانی فراخ برای خودسازی، کمک به هم نوعان، رسیدگی به حال هم‌کیشان، خلوت با خدای خوبی‌ها، انس با همسر و تسهیم خوشی‌ها و لحظات زندگی با نزدیکان داشته باشیم.

۱۳- خداوند مدبر! تدبیری بیندیش تا از امکانات زیستی شرافتمندانه و خورند شأن یک انسان امروزین و متمدن برخوردار شویم. مسکن مناسب در طبیعتی دل‌انگیز، وسیله‌ای برای آمد و شد و امکاناتی برای رفاه زندگی نصیبمان بگردان تا با خاطری آسوده و بی‌دغدغه برای کمک به هم نوعانمان بکوشیم.

۱۴- خداوند آمرزش پذیر! از گناهان ما درگذر و بر کوچکی و ناتوانی‌مان به بزرگی و قدرتت ببخشای که اگر از انسان‌ها گذشت در هنگام چیرگی و برتری امری پسندیده است تو به این نمط اولایی.

۱۵- خداوند انس دهنده! شیرینی و حلاوت انس با خودت و خلوت با حضرتت را به دل‌هایمان با خضوع، به چشمانمان با اشک، به روح‌هایمان با طراوت، به دستان‌مان با خدمت به مخلوقاتت، به افکارمان با درست اندیشی و به گام‌هامان با قدم در مسیر بندگی ات بچشان؛

۱۶- خداوند توفیقات بزرگ! توفیقمان بده به مداومت بر خواندن قرآن و زندگی آموزی از آن، به جای آوردن نماز در دل سیاه شب‌ها، کمک به مظلومان و رنج کشیدگان عالم، شکرگزاری نعمات و الطافت، زیارت مزار اولیائت، هم نشینی با اولیا و محبانت و اشک و خضوع در برابر بی‌کرانت.

۱۷- خداوند آرامش! به ارواحمان امن و آسایش و به اجساممان سلامتی و چالاکی و به وجودمان ایمانی آسودگی بخش عطا کن. بر قدرت درک و حافظه و پردازش اذهانمان بیفزای تا راه و روش درست زندگی و بندگی را درک کنیم و آن را برای همگانِ بندگانت تبیین نماییم.

۱۸- خدای الفت دهنده! روابط اجتماعی‌مان را گسترش بده و یاری‌مان کن تا در این روابط آرامش دهنده، یاری‌گر و ‌شادی بخش باشیم. دستان ما را بگیر تا دستان نیازمندان را بگیریم و قدرتی عطا کن تا بتوانیم نیازهاشان را پاسخ بگوییم.

۱۹- خدای محاسبه‌گر! آگاه‌مان کن که از حساب خویش غافل نشویم،‌منظم،‌دقیق و نکته سنج، عمیق و ژرف نگر، خوش قول و متعهد به عهد‌ها باشیم و در راه تو از هیچ کوششی دریغ نورزیم. اما با این وجود عاقبت و حال ما را با لطف و کرم و فضل بی‌کرانت رقم بزن و نه با حسابگری و برآورد استحقاقی که داریم.

جواد محمدیان امیری
۲۳:۱۹۲۲
تیر

به نظر شما دنیا ساده است یا پیچیده؟ هر چی که هست زندگی توش سخته! سخت و پر از درد و رنج. اما به ما گفتن که همه‌اش شکر کنیم و شکر بگیم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم کسانی مثل حضرت علی هم دیگه به ستوه می‌اومدند و می‌خواستند یه چیزی به خدا بگن نمی‌شده، اونوقت گفتن که "لا یمکن الفرار من حکومتک"، یعنی خدایا هر کاری کنیم باز هم دست تو گیر هستیم. دیگه آخه کجا در بریم.

 

با درد بساز چون دوای تو منم                              در کس منگر چون آشنای تو منم

چون کشته شدی مگو که من کشته شدم              شکرانه بده که خون‌بهای تو منم

از اینجا گوشش کنید.

جواد محمدیان امیری
۲۲:۵۵۰۵
تیر

روایت اول:

چند وقتی می‌شه که مشغول مطالعه‌ی کتاب اعترافات اثر ژان ژاک روسو با ترجمه زیبا و استادانه خانم مهستی بحرینی هستم. روسو تو این کتاب به زعم خودش زندگیش رو بی کم و کاست و بدون اضافات به خواننده نشون داده. خیلی جاهای کتاب از ته دلم خندیدم و از اینکه در احساسی خاص با شخص بزرگی مثل روسو یکی بودم، یا وقتی دیدم در برابر بعضی وسوسه‌ها، من -احتمالاً - قوی‌تر از روسو هستم کلی با خودم کیف کردم. چقدر جمله‌های کتاب من رو به فکر فرو برد و چقدر دیدم که آدمیزادگان همه از یک  prototype ساخته شده‌اند. بعضی جاها واقعا فکر می‌کردم که اگر من بودم عیناً مثل روسو رفتار می‌کردم. چقدر کار خوبی هست که روسو کرده.

روسو تو این کتاب به خیلی چیزها اعتراف کرده که دست کم از نظر دین ما گناه هست و قطعا از دید مسحیت هم به همچنین. اما به شخصه من تو دلم گفتم که روسو جان دمت گرم که گل کاشتی. 

 

حالا من موندم که باید شبیه کی شد؟ وقتی فکر می‌کنم به خیلی از آدم‌هایی که بزرگ‌اند مثل همین روسو، مثل مارکس، مثل کانت، مثل دیدرو، مثل افلاطون، مثل دکارت، مثل داروین، فروید، ولتر، هیوم، پوپر، کُنت، دورکِیم، ماکس وِبر، مانهایم، هایدگر، لوی اشتراوس، نیچه، استوارت‌میل، اسپینوزا، هگل، هوسرل، شوتس، دانته و تمامی اون‌هایی که کوه اندیشه بشریت رو به اندازه اضافه کردن سنگریزه‌ای بالاتر بردند. می‌بینم که علاقه من بهشون برای این هست که آدم اند و معمولی اند و “هرگز آرزو نکرده‌اند یک ستاره در سراب آسمان” شوند. چقدر بهشون نزدیکم!

روایت دوم:

Intentionally left blank.

جواد محمدیان امیری