نوشتن به جای مسکن

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!

آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۰۱:۰۵۱۲
مرداد

گفت فلسفه می‌خوانم، منظورش این بود که دوستدار حقیقت است و من با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوب؛ فل‌سفه یعنی دوست‌داشتن حقیقت، یعنی دوست داشتن چیزی که وجود ندارد (دارد؟ ندارد؟).

 

باید کفش‌هایم را بردارم / سنگلاخ است

دیگر چراغی را چشم ندارم

همانطور که مدیدی‌ست خورشید را انتظار نمی‌کشم

برهوت است و نیست که دستانش

از شدت تپش‌های قلب مضطربم بکاهد

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

راه باز است و جاده دراز و آن ضمیر اول شخص مفرد

که محکوم رفتن است

و محکوم تشنگی

من آنتولوژی دنیایم را می‌دانم

برهوت، تشنگی

و جرعه‌های آب که ناگزیرم از نوشیدنشان

و عطش‌های تازه از پی‌شان

و سیاهیِ شب و مردمکان همیشه در حال بی، زی، نس - بی زندگی یی-

و عروسک‌های کوکی‌شان

که حتی نگاه کردنشان حرام است

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

من محکوم به رفتنم

برای همین مدام جای تاول‌هایم خوب می‌شود

جواد محمدیان امیری
۱۲:۰۷۰۴
بهمن

بیداری 

هجوم واقعیت است

بر تار و پود نبافته‌ی رویا

رویایی که شیرینی‌اش به تلخی ِ واقعیت می‌زند

جواد محمدیان امیری
۰۱:۰۳۲۲
آذر

گفتم: خودت و چشمانت فتنه گرید

برای همیشه در آغوشم حصرتان مى کنم

گفت: چقدر دورى از تو شاعر ساخته!

جواد محمدیان امیری