برای شروع
بسم الله
خیلی وقتها سودای نوشتن هست، وقتش نیست؛ وقتش هست انگیزهاش نیست. اما بالاخره نمیشه که همیشه حرفها رو به برگههای سفید دفتر گفت و معصومیت پاک کاغذها رو با حرفهایی که مشخص نیست معنی دارند یا که نه خدشهدار کرد. از اون هم بدتر این که همین کاغذ های معصوم و دوست داشتنی، همینهایی که بی هیچ چشم داشتی مخاطب صحبت های من و شما میشن، به همون اندازه که معصومند نفهم هم هستند. اما میشه بلاگ نوشت. میشه نوشت برای خیلیها که میفهمند و مخالفت میکنند و خیلیها که میخونند و موافقاند.
پس مینویسم از همه چیز که دوستشون دارم؛ از کامپیوتر که درسش رو خوندم، از جامعه شناسی که میخوام درسش رو بخونم، از زندگی که هر روز در پیچ و خمش پرسه میزنم، از فلسفه، از درد، خوشی، لذت، شعر، ادبیات، موسیقی، زبان، مردم، از مرد ها از زن ها، بچه ها، بزرگ ها، پدربزگ ها و مادربزرگ ها، درخت ها، دره ها، از دین، از خدا، از زندگی.
من دنیایی که میبینم رو با بقیه تسهیم میکنم تا از رنج هام کم کنم و به شادی هام اضافه. تا رنج های عمیق زندگی رو اونقدر با شادی های سطحی پر کنم که اعماقش حتی برای خودم هم دیده نشه.