فتنه ى چشم تو
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۳ ق.ظ
گفتم: خودت و چشمانت فتنه گرید
برای همیشه در آغوشم حصرتان مى کنم
گفت: چقدر دورى از تو شاعر ساخته!
از لب شعرم بنوشی درد هستی را
فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!
منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
-
مهندسی نرم افزار
(۳) -
برنامه نویسی
(۳) -
فلسفه
(۲) -
شعر
(۳) -
و دیگر هیچ!
(۱۰) -
از رنج‌های انسان بودن
(۱)
کلمات کلیدی
بایگانی
- آبان ۱۳۹۶ (۱)
- دی ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۲)
- مرداد ۱۳۹۴ (۶)
- تیر ۱۳۹۴ (۱)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- بهمن ۱۳۹۳ (۳)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۳)
- مهر ۱۳۹۳ (۳)
- شهریور ۱۳۹۳ (۶)
- مرداد ۱۳۹۳ (۲)
- تیر ۱۳۹۳ (۴)
- خرداد ۱۳۹۳ (۳)
آخرین مطالب
- ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۵ افسون گل سرخ
- ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۷ چه باید کرد؟
- ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۵ وقتی انرژی آدم تمام میشود
- ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۰ هیشکی مثل تو نبود
- ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۶ No body cares
- ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۷ نفس کشیدن ۲
- ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۱ نفس کشیدن
- ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۶ برزخ من
- ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۹ احساس خوشبختی در با هم بودن
- ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۸ با ما به از آن باش که با خلق جهانی
