نوشتن به جای مسکن

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!

آخرین مطالب

۰۰:۲۴۱۳
مرداد

گریزی نداریم جز اینکه به دنبال چیزی بگردیم، به دنبال حقیقت، به دنبال معنا. چندی است فکر می‌کنم که به جز شروری که خداوند در زمین و برای آدمیان قرار داده - منظورم شروری چون بیماری، جنگ، سوانح طبیعی و... است- بعضی شرور در ذات جهان اند. برای مثال راه نبردن به حقیقت از همین دسته است.

مطلبی درباره دریدا می‌خواندم، نظرم جلب شد به نظرش در باب معنا. به ذهنم رسید که شاید مشکل نرسیدن به حقیقت در این است که معانی ما به صورت دایره‌وار با هم تعریف می‌شوند و در نهایت چون راهی از این همزیستی لغات به بیرون نداریم پس راهی نیز به بیرون وجود ندارد.

من با تو بحث نمی‌کنم چون راهی به بیرون نداریم. اگر ذره‌ای امید رهایی و راهیابی بود اوضاع طور دیگری بود. "به درستی که انسان را در رنج و سختی آفریدیم" یعنی به درستی که او راهی به حقیقت ندارد. تا انسان در این کره‌ی خاکی است باید بکشد و خون بریزد و راه به جایی نبرد. البته آن طرفش را دیگر نمی‌دانم چه خبر است.

جواد محمدیان امیری
۰۱:۰۵۱۲
مرداد

گفت فلسفه می‌خوانم، منظورش این بود که دوستدار حقیقت است و من با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوب؛ فل‌سفه یعنی دوست‌داشتن حقیقت، یعنی دوست داشتن چیزی که وجود ندارد (دارد؟ ندارد؟).

 

باید کفش‌هایم را بردارم / سنگلاخ است

دیگر چراغی را چشم ندارم

همانطور که مدیدی‌ست خورشید را انتظار نمی‌کشم

برهوت است و نیست که دستانش

از شدت تپش‌های قلب مضطربم بکاهد

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

راه باز است و جاده دراز و آن ضمیر اول شخص مفرد

که محکوم رفتن است

و محکوم تشنگی

من آنتولوژی دنیایم را می‌دانم

برهوت، تشنگی

و جرعه‌های آب که ناگزیرم از نوشیدنشان

و عطش‌های تازه از پی‌شان

و سیاهیِ شب و مردمکان همیشه در حال بی، زی، نس - بی زندگی یی-

و عروسک‌های کوکی‌شان

که حتی نگاه کردنشان حرام است

"چرا توقف کنم، چرا؟ "

من محکوم به رفتنم

برای همین مدام جای تاول‌هایم خوب می‌شود

جواد محمدیان امیری
۱۳:۵۱۲۹
تیر

هان؟ چقدر؟" پسرک با خودش اندیشید؛ وقتی که داشت بوی گند گاز را نفس می‌کشید.

جواد محمدیان امیری
۰۱:۲۹۱۸
فروردين

تو انسان هستی، من هم هستم

تو اندیشه می‌کنی، من هم اندیشه می‌کنم

تو درس خوانده ای، من هم خوانده ام

قبول کن، حالا تنها تفاوت مان موجودی حساب بانکی است!  

جواد محمدیان امیری
۰۰:۱۶۳۰
بهمن

 قرار قرار قرار

و من در فکر مقولات کانت هستم، به اینکه چگونه یک نومن واحد برای افراد مختلف به شکل فنومن‌های متفاوت پدیدار می‌شود. یک عینیت با دو ذهنیت؛ برای یکی اتفاق معمول روزگار و برای دیگری جنحه‌ای نابخشودنی. 

تمت.

جواد محمدیان امیری
۱۵:۵۸۰۵
بهمن
  • ...
  • درک این واقعیت که آدمها مجموعه ای از تنازعات روانشناختی هستند و گاهی اوقات کارهایی را می کنند که دوست ندارند و گاهی کارهایی را که دوست دارند نمی کنند، شفقت ما را نسبت به آنها بیشتر میکند. درک این واقعیت که گاهی پاره ای از وجود ما بر پاره ای دیگر غلبه می کند و دست به کاری می زنیم که خلاف میلمان است، شفقت ما را نسبت به دیگران بیشتر می کند.
  • ...

                   - مصطفی ملکیان (goo.gl/QMVeMF)

جواد محمدیان امیری
۱۲:۰۷۰۴
بهمن

بیداری 

هجوم واقعیت است

بر تار و پود نبافته‌ی رویا

رویایی که شیرینی‌اش به تلخی ِ واقعیت می‌زند

جواد محمدیان امیری
۲۳:۰۸۱۷
دی

بود که قرعه‌ی دولت به نام ما افتد ...

جواد محمدیان امیری
۱۴:۰۴۲۴
آذر

'چقدر خود را با پیامبر مزامیر آشنا می یابم در آن لحظه که تنها بر روی زمین ایستاد و بر سر آسمان به درد فریاد زد:

" من در روی این زمین غریبم اوامر خود را از من  مخفی مدار"'

جواد محمدیان امیری
۰۱:۰۳۲۲
آذر

گفتم: خودت و چشمانت فتنه گرید

برای همیشه در آغوشم حصرتان مى کنم

گفت: چقدر دورى از تو شاعر ساخته!

جواد محمدیان امیری