نوشتن به جای مسکن

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

از لب شعرم بنوشی درد هستی را

فکرهای روزانه، در باب زندگی، تکنولوژی و فلسفه های هست بودن!

آخرین مطالب

۱۴:۴۱۲۳
مرداد

چند مدت پیش مناجاتی خوندم از محمدرضا جلائی‌پور که به زبان فارسی و با ادبیات و مفاهیم امروزین نوشته شده بود. جدا از بعضی بندها که به نظرم کمی subjective بود و نمیشه گفت که قطعا همه همین چیزی که ایشون گفتند رو از خدا درخواست میکنند به نظرم این نوع صحبت با خدا خیلی جالب و دوست داشتنی بود. خدا رو دست یافتنی تر و در عین حال صمیمی تر لمس کردم. می‌تونید مناجات رو از اینجا بخونید:

ماه رمضان و مناجاتی به زبان امروز / محمدرضا جلایی پور

مناجات

قبل از خوندن این مطلب تصمیم گرفته بودم تا تمامی دعا‌ها و خواسته‌هایی که دارم رو با به صورت لیست در بیارم و بعد از نماز‌ها یا در اوقات خاص اونها رو با خدا مطرح کنم. خوندن کار آقای جلایی پور بر آنم داشت که بیام و این لیست شخصی رو هم به زبان بهتری بنویسم تا بتونم با لذت بیشتری از خدا درخواستشون کنم. آنچه که در پی میاد تلاشی است برای رسیدن به این مقصود. البته در میان مناجات من بخش‌هایی‌اش کاملا شخصی است، نکته دیگر اینکه بعضی جاها هم خیلی شبیه به ادبیات آقای جلائی‌پور هست: 

۱- خداوند یاری دهنده! در برابر دشمنان انسانیت و دشمنان آیین‌ات یاری‌مان کن تا با بهره گیری از تفکر، علم و تکنولوژی، جهانی بسازیم که هر انسانی از آرامش و امنیت سهمی برابر داشته باشد.

۲- خدای یاری سان! دل‌هامان اندوهگین از جنگ، نابرابری، ظلم و بیماری است. شفاگر دل‌هامان باش با رساندن آخرین یاوری که برایمان اندوخته‌ای.

۳- پروردگار آمرزشگرم! هر دو پدر‌بزرگم، مادر‌بزرگم، و تمامی بزرگان را قرین رحمت و آمرزشت گردان. مقامی عطایشان کن تا در جوار حضرتت متنعم از بی‌بدیل ترینِ نعماتت، جاودانه بزیند.   

۴- خدای همیشه پابرجا! به وسیله ورزش منظم، مراقبه و ارتباط معنوی، سلامت جسم، روح و روان عطایمان کن تا تن‌درست و پابرجا برای ساختن جهانی بهتر دست در دست هم بکوشیم.

۵- خدای زندگی بخش! ما و اطرافیان و عزیزانمان را از بدی و شرور بیماری های صعب چون انواع سرطان‌ها،‌بیماری‌های اتوایمیون چون ام‌اس و پسوریازیس، فشار خون بالا و پایین، چربی خون، بیماری‌های مغزی چون آلزایمر و پارکینسون،‌پوکی استخوان، سکته‌های قلبی و مغزی، دیابت، هپاتیت‌ها، بیماری‌های روحی و روانی، افسردگی، اضطراب، استرس و ناامیدی، ناتوانی جسمی و از شرور مشکلات زمین‌گیر کننده و مسکنت در پناه مهر و عطوفتت نگاهداری کن. 

۶- خدای پناه دهنده! پناهمان ده از بلایای طبیعت و بلایای آفریده دست انسان‌ها؛ از سیل، زلزله، صاعقه، سقوط از بلندی، از تصادفات، از آلودگی آب و هوا، آلودگی مواد غذایی و آرایشی و بهداشتی.

۷- خدایی که همیشه بوده‌ای و خواهی بود! عمری طولانی، با سربلندی و سلامت و خشنودی  از زندگی و با کمترین آثار گذران آن در روح و جسم روزی‌مان کن و بر ما منت بگذار تا این عمر طولانی را در راه خشنودی تو بگذرانیم.

۸- خدای مهربان! انسان‌ها و مسلمانان را از شر نامهربانان مسلمان و نامسلمان حفظ کن. داعش، القاعده، طالبان، صهیونیسم و هرکه برای امنیت و آرامش جهان سدی است استوار از میان بردار.

۹- خداوند روزی دهنده! زندگی آرام،‌ بی‌دغدغه، بی‌تحریم، معنوی، پر‌رونق و بی‌درگیری را روزی ایرانیان بگردان.

۱۰- خداوند عالم! همراهی‌مان کن تا در کسب علم و دانش همواره کوشا، اموزنده و سربلند باشیم. کمک‌مان کن تا در راه آموختن علم و دانشی قدم برداریم که برایمان سودمند باشد و به حال این جهان و آخرت‌مان مفید واقع شود. از اینکه در گرداب دانسته‌های ناضرور و غیر مفید واقع شویم پناه‌مان باش.

۱۱- خداوند مدبر! یاری‌مان نما تا با کسب علم و دانش فردی مفید برای جهان، انسان‌ها، هم وطنان و هم آیینان خود باشیم. روزی‌مان کن اندیشه‌ورزی، نیت پاک، خدمت صادقانه را و عطامان کن عزت نفس و مناعت طبع در پی شهرت و بزرگی را.

 ۱۲- خداوند آرامش! از اینکه روزگار خود را وقف کسب درآمد برای زندگی کنیم بر حذرمان دار و آنقدر از دریای لطف بیکرانت عطایمان کن که زمانی فراخ برای خودسازی، کمک به هم نوعان، رسیدگی به حال هم‌کیشان، خلوت با خدای خوبی‌ها، انس با همسر و تسهیم خوشی‌ها و لحظات زندگی با نزدیکان داشته باشیم.

۱۳- خداوند مدبر! تدبیری بیندیش تا از امکانات زیستی شرافتمندانه و خورند شأن یک انسان امروزین و متمدن برخوردار شویم. مسکن مناسب در طبیعتی دل‌انگیز، وسیله‌ای برای آمد و شد و امکاناتی برای رفاه زندگی نصیبمان بگردان تا با خاطری آسوده و بی‌دغدغه برای کمک به هم نوعانمان بکوشیم.

۱۴- خداوند آمرزش پذیر! از گناهان ما درگذر و بر کوچکی و ناتوانی‌مان به بزرگی و قدرتت ببخشای که اگر از انسان‌ها گذشت در هنگام چیرگی و برتری امری پسندیده است تو به این نمط اولایی.

۱۵- خداوند انس دهنده! شیرینی و حلاوت انس با خودت و خلوت با حضرتت را به دل‌هایمان با خضوع، به چشمانمان با اشک، به روح‌هایمان با طراوت، به دستان‌مان با خدمت به مخلوقاتت، به افکارمان با درست اندیشی و به گام‌هامان با قدم در مسیر بندگی ات بچشان؛

۱۶- خداوند توفیقات بزرگ! توفیقمان بده به مداومت بر خواندن قرآن و زندگی آموزی از آن، به جای آوردن نماز در دل سیاه شب‌ها، کمک به مظلومان و رنج کشیدگان عالم، شکرگزاری نعمات و الطافت، زیارت مزار اولیائت، هم نشینی با اولیا و محبانت و اشک و خضوع در برابر بی‌کرانت.

۱۷- خداوند آرامش! به ارواحمان امن و آسایش و به اجساممان سلامتی و چالاکی و به وجودمان ایمانی آسودگی بخش عطا کن. بر قدرت درک و حافظه و پردازش اذهانمان بیفزای تا راه و روش درست زندگی و بندگی را درک کنیم و آن را برای همگانِ بندگانت تبیین نماییم.

۱۸- خدای الفت دهنده! روابط اجتماعی‌مان را گسترش بده و یاری‌مان کن تا در این روابط آرامش دهنده، یاری‌گر و ‌شادی بخش باشیم. دستان ما را بگیر تا دستان نیازمندان را بگیریم و قدرتی عطا کن تا بتوانیم نیازهاشان را پاسخ بگوییم.

۱۹- خدای محاسبه‌گر! آگاه‌مان کن که از حساب خویش غافل نشویم،‌منظم،‌دقیق و نکته سنج، عمیق و ژرف نگر، خوش قول و متعهد به عهد‌ها باشیم و در راه تو از هیچ کوششی دریغ نورزیم. اما با این وجود عاقبت و حال ما را با لطف و کرم و فضل بی‌کرانت رقم بزن و نه با حسابگری و برآورد استحقاقی که داریم.

جواد محمدیان امیری
۲۳:۱۴۰۵
مرداد

فقط برای آشنایی با حال و هوای درس‌ها یه معرفی خیلی کوتاه از درس مدیریت پروژه می‌کنم. درس مدیریت پروژه رو دو استاد همزمان تدریس می‌کردند؛ یک بخش درس مدیریت پروژه به سبک و سیاق Project Management Body of Knowledge بود و بخش دیگر درس بحث‌های رهبری و رفتار سازمانی بود. فضای خیلی جالبی بود و کلی مطلب جدید که اصلا تا به حال به این صورت ندیده بودم. یادم میاد که یکی از تمریناتی که در طول درس داشتیم به این صورت بود: یک تیم نرم‌افزای توصیف شده بود که از برنامه‌نویس، تست کننده، مستند‌ساز و یک مدیر کیفیت تشکیل شده بود. جزییات تیم هم در اختیار ما قرار گرفته بود. به این صورت که سن هر کدام از این اشخاص چقدر هست و جنسیتشون چی هست. آیا متاهل هستند یا مجرد و وضع زندگی شخصیشون در حدی که ما از دید یک مدیر پروژه میدونیم چی هست. برای مثال اینکه یکی از برنامه نویس ها یک پسر مجرد هست که صبح‌ها زود میاد سرکار تا بتونه بعد‌ازظهر زودتر بره و برای خودش وقت داشته باشه بنابراین بخشی از وقت رو با تیم نیست. یک خانم برنامه‌نویس که دوتا بچه داره و با شوهرش هم مشکل داره و قس علی هذا. حالا تیم کلی مشکل داشت و به وضوح در حدی که باید کار نمی‌کرد. از ما خواسته شده بود تا با توجه به درس‌ها و با استناد به تئوری‌هایی که خوندیم استدلال کنیم و راه حل ارائه بدیم که این تیم چطور باید به شرایط آرمانی برگرده. قبول کنید بحث‌ها خیلی متفاوت بود با فضایی که در درس‌های نرم‌افزاری ایران با اون مواجه هستیم.

من سعی میکنم از این به بعد مباحث درس‌ها رو برای استفاده سایرین تو این وبلاگ بیان کنم، شاید به درد کسی خورد و تونست استفاده ای بکنه. اگر که فکر می‌کنید این کار جالب نیست می‌تونید با feedback خودتون مسیر نوشتن رو تغییر بدید.

ابتدا درس هایی که سعی میکنم پوشش بدم رو به صورت کلی مطرح می‌کنم:

مدیریت پروژه‌های نرم‌افزای

معماری و کیفیت نرم‌افزار

مهندسی نیازسنجی نرم‌افزار

متریک‌های نرم‌افزار

مدیریت کیفیت نرم‌افزار

مهندسی نرم‌افزار برای پروژه‌های global

تایید و اعتبار‌سنجی نرم‌افزار

راستی پیشاپیش عید بر همه روزه‌داران و نداران مبارک!

جواد محمدیان امیری
۲۳:۵۶۲۳
تیر

کلاً آزادی خیلی چیز خوبیه! یه نگاهی انداختم به بحث پایگاه داده های nosql؛ این پایگاه‌ها بر خلاف پایگاه‌های رابطه ای هیچگونه ساختار خاصی رو به کاربر تحمیل نمی‌کنند. چقدر خوب که هیچی تحمیل نمیشه، مثل زبان‌های برنامه نویسی dynamic که کلی دست آدم رو باز می‌گذارن. چقدر آزادی خوبه! چقدر بدم میاد از قید و بند.

جواد محمدیان امیری
۲۳:۱۹۲۲
تیر

به نظر شما دنیا ساده است یا پیچیده؟ هر چی که هست زندگی توش سخته! سخت و پر از درد و رنج. اما به ما گفتن که همه‌اش شکر کنیم و شکر بگیم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم کسانی مثل حضرت علی هم دیگه به ستوه می‌اومدند و می‌خواستند یه چیزی به خدا بگن نمی‌شده، اونوقت گفتن که "لا یمکن الفرار من حکومتک"، یعنی خدایا هر کاری کنیم باز هم دست تو گیر هستیم. دیگه آخه کجا در بریم.

 

با درد بساز چون دوای تو منم                              در کس منگر چون آشنای تو منم

چون کشته شدی مگو که من کشته شدم              شکرانه بده که خون‌بهای تو منم

از اینجا گوشش کنید.

جواد محمدیان امیری
۲۲:۲۴۱۳
تیر

تا اونجا گفتم که به سال دوم رسیده بودم و به دریایی از کتاب های الکترونیکی دست پیدا کرده بودم. کتاب زیاد می‌خوندم اما بیشتر با این قصد که بتونم مشغول کار بشم. سال سوم اوضاع بهتر بود. درس مهندسی نرم‌افزار داشتیم و پایگاه داده‌ها و چندین درس جالب دیگه. شبکه‌های کامپیوتری داشتیم که استاد احسان ملکیان تدریس‌اش می‌کرد و یکی از لذت بخش ترین کلاس‌هایی که در عمرم رفته‌ام کلاس ایشون بوده. از درس مهندسی نرم‌افزار ۱ چندان سر در نیاوردم. مهندسی نرم‌افزار ۲ نسبتاً اون چیزی بود باید نرم‌افزار ۱ می‌بود یعنی تجزیه و تحلیل سیستم‌های نرم‌افزاری. بخش زیادی UML می‌خوندیم و روش طراحی شئ‌گرا. 

به سال چهارم رسیدم و درس زیبای امنیت اطلاعات دوباره با دکتر احسان ملکیان. اگرچه کلاس به دلیل شرایط ویژه‌اش در یک هفته از صبح تا شب برگزار شد و در روز پنج شنبه هم امتحانش رو دادیم اما باید بگم که واقعاً این کلاس حتی از شبکه‌های کامپیوتری هم بهتر بود. الگوریتم‌های رمز گذاری و رمزگشایی، DES،‌ AES،‌ روش ها متقارن و نامتقارن،‌ گواهی دیجیتال، امضای دیجیتال اون چیزی بود که ملکیان با همه جزییاتش می‌دونست و با همه توانش درس می‌داد. اونقدر این درس برام لذت بخش بود و اونقدر ملکیان استاد دوست داشتنی و نازینی بود که واقعا تصمیم گرفته بودم ادامه تحصیلم در رشته امنیت باشه. درس‌های سال آخر بیشتر اختیاری بودند: امنیت داد‌ها، داده کاوی و چند تا درس دیگه که اصلا یادم نمی‌آد چی بودند؛ شاید کامپایلر و این‌ها. 

بر خلاف علاقه ای که به امنیت داشتم، پایان نامه کارشناسی‌ام درباره تست نرم‌افزار بود. بحث جالبی بود و من فکر می‌کردم که این دیگه خیلی مهندسیِ. روی پایان‌نامه نسبتا خیلی کار کردم اما در عمل پایان‌نامه من ترجمه و چکیده چندین کتاب Software Testing بود. با این اوصاف اما استاد راهنمای من خیلی استقبال کرد از اینکه یک نفر واقعا روی موضوعی کار کرده که به مهندسی نرم‌افزار مربوط می‌شه و نه به علوم کامپیوتر.

درست تابستون سال آخر مشغول به کار شدم. برنامه نویس جاوا و اوراکل شدم و سیستم‌های ERP می‌نوشتیم.

شرکت بد نبود، بچه‌های شرکت همه خوب بودند اما ما همیشه مشکل داشتیم. همیشه مشتری ناراضی داشتیم. مدیر پروژه من یکبار من رو مخاطب قرار داد و به من گفت “اصلاً می‌دونی من فکر می‌کنم کلا مهندسی نرم‌افزار چیز مزخرفیه.” با تعجب پرسیدم چطور؟ ادامه داد: “اگر کسی برنامه نویس باشه که با خوندن کد میتونه بفهمه برنامه قراره چی‌کار کنه دیگه من نمی‌فهمم که کامنت نوشتن چه سودی داره!” برای من چنین حرفی عجیب بود چون فکر نمی‌کردم که مهندسی نرم‌افزار تنها بخواد بگه که روی کد کامنت بگذارید و تمام. البته خودم فکر می‌کردم که مهندسی نرم افزار یعنی طراحی و معماری سیستم که خیلی مهم هست. اون وقت‌ها کمی ذهنیتم نسبت به رشته‌ای که می‌خوندم تغییر کرده بود. Agile رو می‌شناختم، می‌دونستم People ware کتاب مهمی در مهندسی نرم‌افزار هست اما نخونده بودمش و نسبتا آشنایی با بحث‌های غیر فنی مهندسی نرم‌افزار داشتم. منظورم از بحث‌های غیر فنی اونجایی هست که بحث الزاماً بحث الگوریتم و ساختمان داده‌ها و برنامه نویسی و طراحی و این جور امور نیست.

با خودم فکر می‌کردم که  این بحث‌های مدیریت پروژه‌ای و اینکه extreme programming کار کنیم خیلی علم نیست، فکر می‌کردم علم باید توش ریاضی داشته باشه، باید ساختار‌های پیچیده دیتا بحث بشه و قس علی اینجور چیزا. علم باید هوش مصنوعی باشه، کامپایلر باشه داده کاوی باشه و یا نهایاتا باید software testing باشه یا معماری، UML و این جور چیزا.

شرایط کاری خیلی هم جالب نبود. با اینکه در عمل من از نظر به روز بودن علمم بیشتر از مدیر پروژه مون می‌دونستم و خیلی وقت‌های بحث‌های جدیدی مطرح می‌کردم که می‌تونست کلی در انجام کارها و تولید نرم‌افزار با کیفیت کمکمون کنه اما کسی اهمیتی نمی‌داد. یادمه یک بار برای اولین بار تو شرکت ایده اینکه برای داشتن کد بهتر به unit testing رو بیاریم رو مطرح کردم. اما تنها اتفاقی که افتاد این بود که یک سمینار فسقلی گذاشتم و بعدش تموم شد و رفت.

از اون شرکت امدم بیرون و رفتم جایی دیگه. در شرکت جدید با دات نت برنامه می‌نوشتیم و SQL Server. در این شرکت هم اوضاع بهتر از جای قبلی نبود و بی‌برنامگی موج می‌زد. مدیر پروژه‌ای داشتیم که اصالتاً سوئیسی بود و به ما می‌گفت که وقتی برنامه می‌نویسید یا کد شخص دیگه ای رو تست می‌کنید بعدش اگر اشکالی در برنامه وجود داشته باشه مقصر شما هستید! سرتون رو درد نیارم. اونجا اصلا نتونستم کار کنم و تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به داشنگاهی برم که با گرفتن مدرک دیگه هر کسی نتونه به من بگه که چه کاری بکنم و چه کاری نکنم.

این شد که دیگه مشغول کار نشدم و به شدت رو آوردم به مطالعه زبان برای امتحان تافل. یه مدتی برای تافل خوندم و کلی دانشگاه رو بالا و پایین کردم. بین اینکه مهندسی نرم‌افزار بخونم یا علوم کامپیوتر مونده بودم اما ته دلم ترجیح می‌دادم نرم‌افزار بخونم.  یکی از دانشگاه‌هایی که براش اقدام کردم و خیلی دوست داشتم تا بتونم ازش پذیرش بگیرم و تونستم، موسسه تکنولوژی بلکینگ در سوئد بود که سابقه خیلی خوبی در مهندسی نرم‌افزار داشت.

سرفصل درس‌هاش رو از سایت دانشگاه دانلود کردم و بی‌صبرانه منتظر آغاز شدن درس‌ها بودم. چه سرفصل خوبی: مدیریت پروژه‌های نرم‌افزاری، معماری نرم‌افزار و کیفیت، مهندسی نیاز سنجی، متریک‌های نرم‌افزار، مدیریت کیفیت نرم‌افزار و چندین درس جالب و دوست داشتنی دیگه.

رفتم سوئد و درس‌ها شروع شد.

اولین درس مدیریت پروژه‌های نرم‌افزاری.

و این داستان ادامه دارد...

جواد محمدیان امیری
۲۲:۵۵۰۵
تیر

روایت اول:

چند وقتی می‌شه که مشغول مطالعه‌ی کتاب اعترافات اثر ژان ژاک روسو با ترجمه زیبا و استادانه خانم مهستی بحرینی هستم. روسو تو این کتاب به زعم خودش زندگیش رو بی کم و کاست و بدون اضافات به خواننده نشون داده. خیلی جاهای کتاب از ته دلم خندیدم و از اینکه در احساسی خاص با شخص بزرگی مثل روسو یکی بودم، یا وقتی دیدم در برابر بعضی وسوسه‌ها، من -احتمالاً - قوی‌تر از روسو هستم کلی با خودم کیف کردم. چقدر جمله‌های کتاب من رو به فکر فرو برد و چقدر دیدم که آدمیزادگان همه از یک  prototype ساخته شده‌اند. بعضی جاها واقعا فکر می‌کردم که اگر من بودم عیناً مثل روسو رفتار می‌کردم. چقدر کار خوبی هست که روسو کرده.

روسو تو این کتاب به خیلی چیزها اعتراف کرده که دست کم از نظر دین ما گناه هست و قطعا از دید مسحیت هم به همچنین. اما به شخصه من تو دلم گفتم که روسو جان دمت گرم که گل کاشتی. 

 

حالا من موندم که باید شبیه کی شد؟ وقتی فکر می‌کنم به خیلی از آدم‌هایی که بزرگ‌اند مثل همین روسو، مثل مارکس، مثل کانت، مثل دیدرو، مثل افلاطون، مثل دکارت، مثل داروین، فروید، ولتر، هیوم، پوپر، کُنت، دورکِیم، ماکس وِبر، مانهایم، هایدگر، لوی اشتراوس، نیچه، استوارت‌میل، اسپینوزا، هگل، هوسرل، شوتس، دانته و تمامی اون‌هایی که کوه اندیشه بشریت رو به اندازه اضافه کردن سنگریزه‌ای بالاتر بردند. می‌بینم که علاقه من بهشون برای این هست که آدم اند و معمولی اند و “هرگز آرزو نکرده‌اند یک ستاره در سراب آسمان” شوند. چقدر بهشون نزدیکم!

روایت دوم:

Intentionally left blank.

جواد محمدیان امیری
۲۱:۲۱۳۰
خرداد

پیش آگهی(precaution): این نوشته نظر شخصی اینجانب بوده و از نظر بیان نیز دارای مقادیر زیادی زبان غیر علمی است. بنابراین ادعای این را ندارم که مطالبش به صورت تمام وکمال با حقیقت رشته مهندسی نرم‌افزار و علوم کامپوتر همخوانی داشته باشد. همچنین برای نوشتن این مطلب من ترجیح داده‌ام تا وقایع تاریخی و تجربه شخصی خودم را بیان کنم که این موضوع باعث شده تا این مطلب داستان‌واره‌ای باشد که ممکن است برای کسانی که تنها به دنبال دانستن مطالب علمی هستند ملال آور باشد.

 

خیلی از ماها وقتی برای کنکور درس میخونیم دوست داریم دانشجوی کامپیوتر بشیم و به دنیای پر هیاهو و پر رمز و راز کامپیوتری ها وارد بشیم. برای خود من این دنیا با خرید کامپیوتر شخصی در سال دوم دبیرستان آغاز شد. پیش از رفتن به دانشگاه زبان برنامه نویسی C رو یاد گرفتم و با اون شروع به برنامه نویسی کردم. اون وقت ها تازه اینترنت داشت جای خودش رو با خط های ۳۳۶۰۰ بیتی با مودم های dial up  تو خونه های ایرانی ها باز میکرد. 

خوب یادم هست که چقدر شور و شوق یاد گرفتن هرچه بیشتر و بیشتر درباره کامپیوتر داشتم. همه خیالات و رویاهام پر بود از اینکه بالاخره یک روز من یک هکر معروف و بزرگ میشم و میتونم به هر کامپیوتری در جهان نفوذ کنم. از سمت دیگه خیلی دوست داشتم ویروس بنویسم و بدونم که ویروس های کامپیوتری چطور کار می‌کنند. یادم نمیره که یک شب برای خرید  کارت اینترنت به یک کافی نت رفته بودم؛ مسئول کافی نت داشت با یکی از دوستانش در مورد اینکه چطور یک شخص رو disconnect  کرده و از اینترنت یا چت روم -یادم نمی‌آد کدوم بود- انداخته بیرون صحبت می‌کرد. چقدر اون موقع دلم خواست تا من هم میتونستم همین کار رو بکنم و هروقت که خواستم بتونم آدم ها رو از چت روم بیرون کنم یا اینکه اینترنتشون رو قطع کنم.

این شور و شوق ادامه داشت و با خوندن من در مورد روش‌های crack کردن نرم‌افزار به اوج خودش رسید. بالاخره وقت کنکور کارشناسی رسید و من بعد از کنکور پاهام رو کردم تو یِ کفش که الا و لابد من میخوام کامپیوتر بخونم، حالا هر کجای جهان که باشه. اون وقت ها خیلی هم درگیر این موضوع بودم که نرم‌ا‌فزار بخونم یا سخت‌افزار. با بعضی دوستان که صحبت می‌کردم بحث به اینجا کشیده می‌شد که هرکس مهندسی سخت‌افزار بخونه مجبور می‌شه که نرم‌افزار هم بخونه اما کسی که مهندسی نرم‌افزار بخونه بی‌سواد بار می‌آد چون نیازی به خوندن سخت افزار نداره پس کلا سخت افزار بهتره.

خلاصه زد و من مهندسی نرم‌افزار قبول شدم. خیلی خوشحال بودم و خودم رو بالقوه یک هکر، یک ویروس نویس خوش جنس لبخند و یک آدم حرفه ای در دنیای کامپیوتر می‌دیدم. ترم اول که مبانی برنامه نویسی داشتیم و من با خوندن برنامه نویسی از زمان دبیرستان اصلا مشکلی تو اون درس نداشتم. درس‌های عمومی هم که مثل همه رشته‌ها فراوان بودند. فیزیک ۱، ریاضی ۱ و قِس علی هذا. اصلا حال و حوصله‌ی عمومی خوندن نداشتم چون فکر می‌کردم که من باید درباره هک کردن بخونم، درباره ویروس نوشتن و روش‌های نوشتن آنتی ویروس، باید در مورد ام پی ۳ بخونم و این فیزیک و ریاضی خیلی از فضای ذهنی من دور بود.

بی‌صبرانه منتظر ترم های بعدی بودم و اینکه ممکن هست چه روزهای خوبی در انتظار من باشه. ترم دو برنامه سازی پیشرفته با جاوا شروع شد. واقعا تا اواسط اردی‌بهشت اصلا نمی‌دونستم که ما داریم چی‌کار می‌کنیم، کجای برنامه هستیم، نمی‌فهمیدم اگر قراره Interface هم برای method پیاده سازی نداشته باشه و Abstract Class هم پیاده سازی method نداشته باشه، پس چرا دو تا مفهوم براشون داریم.

ترم دوم ریاضی گسسته هم داشتیم. خیلی ازش خوشم نمی‌اومد اما خب بد هم نبود. باز هم تو دلم به خودم وعده می‌دادم که :

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور

ترم دوم رسید به سوم. مدار الکتریکی؛ وای چه کابوسی! از این بدتر نمی‌شد. آخه من دانشجوی مهندسی نرم‌افزار بودم، این چه ربطی داشت به خوندن مدار الکتریکی؟ سرتون رو درد نیارم؛ ترم‌های بعدی هم رسید با مدار الکترونیکی، مدار منطقی، اسمبلی و چه و چه و چه. فهمیدم که خبری تو این درس‌ها نیست و من از این مزخرفات چیزی عایدم نمیشه. البته باید اذعان کنم حالا که دست کم یک دهه از اون وقت گذشته تمام اون درس‌ها رو بد نمی‌دونم اما واقعا فکر می‌کنم که بعضی‌هاش از جمله مدار الکتریکی و الکترونیکی به همراه آزمایشگاه‌هاش واقعاً هیچ دردی از مهندس نرم‌افزار دوا نمی‌کنه. این حس نسبت به درس‌ها باعث شد تا خودم شروع به مطالعه درباره کامپیوتر کنم. جاوا می‌خوندم و همچنین دات نت که چون تازه اومده بود خیلی اون وقت ها تو بورس بود. اون وقت‌ها یک منبع خوب برای یاد گرفتن ebook ها بودند و من که تازه تونسته بودم به سایت‌هایی دست پیدا کنم که توش پر بود از کتاب بال در آورده بودم و فکر می‌کردم حالا که از دانشگاه نمی‌تونم به جایی برسم باید با خوندن کتاب‌هایی که دانلود می‌کنم برای خودم آدمی بشم. از بحث های جالبی که در اون موقع نظر من رو به خودش جلب کرد بحث تولید نرم افزار به روش چابک یا agile بود.

من رو ببخشید که الان نمی‌تونم بحث رو تموم کنم سعی می‌کنم که کم کم مطالب رو تکمیل کنم تا تجربیاتم بتونه کمکی باشه برای کسانی که حالا در آستانه انتخاب رشته هستند و می‌خوان بدونند که آیا تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر گرایش نرم‌افزار همون چیزی هست که به دنبالش‌اند یا که نه.

جواد محمدیان امیری
۲۳:۵۷۲۹
خرداد

حالم از این وحوش به هم می‌خوره. اخبار هم همیشه چیزی از این جرثومه‌ها برای گفتن داره. جنایت و جنایت و جنایت. من نمی‌دونم که قصدشون از این کارهای وحشیانه تخریب چهره مسلمون‌ها هست یا که نه. تنها چیزی که میدونم اینه که بالاخره این کارشون چهره اسلام رو در بین مسلمون ها هم خراب میکنه. تجربه خودم نشون داده که بخشی از مسلمون‌ها هم هستند که به راحتی داستان‌های غربی ها رو درباره اینکه عدد زیادی از مسلمون‌ها تروریست هستند و اینکه اسلام واقعا دین ترور هست رو باور میکنند.

تو دوره کارشناسی ارشد یکی از دوستان ایرانی بود که از دیدن پاکستانی‌ها خیلی برآشفته می‌شد. می‌گفت این‌ها همه تروریست هستند و هرچی ترور در دنیا هست از زیر سر این‌ها بلند می‌شه. من در اون وقت چیزی به اون شخص نگفتم اما پیش خودم فکر می‌کردم که چقدر جالبه که این دروغ‌ها به این راحتی باور می‌شه. 

البته من کاملا واقفم که کشور‌هایی مثل پاکستان همیشه شاهد قتل شیعیان به دست سنی‌ها و بالعکس هستند، اما واقعا خیلی ساده انگاری هست اگر که فکر کنیم این قتل‌ها از جایی دیگه نخ نمی‌گیرند. من هرچه به اسلام نگاه می‌کنم در اسلام - به شکل نابش - و با علم ناقصی که در مورد تاریخ اسلام دارم، هیچ وقت این وضع وحشیانه رو نتونستم در جایی از تاریخ ببینم. شواهد عکس این قضیه وجود داره و به طرز جالبی هم وجود داره. یک نمونه از این وقایع برخورد مسلم بن عقیل با ابن زیاد در منزل هانی بن عروه هست که اندکی پیش از حادثه عاشورا اتفاق افتاد و اگر مسلم، ابن زیاد رو کشته بود شاید مسیر تاریخ تغییر می‌کرد.

ماجرا رو از wikifeqh براتون نقل میکنم و بعد از اون منبع دیگه ای برای ممنوع بودن ترور در اسلام براتون می‌گذارم:

"ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک ، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند؛ و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‌ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.

پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت و گو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟

ولی مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می‌گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت:نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنکه سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌کشد»."

اینم لینکش:   انصراف مسلم از قتل ابن زیاد

این صفحه دارای مطالب بیشتری برای بررسی ممنوعیت فتک در اسلام هست.

نتیجه اینکه چقدر داعش از اون انسان‌هایی که اسلام در پی ساختنشون هست دوره!

پ.ن. البته کار داعش الان از ترور گذشته!

جواد محمدیان امیری
۲۳:۱۰۲۹
خرداد

بسم الله

خیلی وقت‌ها سودای نوشتن هست، وقتش نیست؛ وقتش هست انگیزه‌اش نیست. اما بالاخره نمیشه که همیشه حرف‌ها رو به برگه‌های سفید دفتر گفت و معصومیت پاک کاغذ‌ها رو با حرف‌هایی که مشخص نیست معنی دارند یا که نه خدشه‌دار کرد. از اون هم بدتر این که همین کاغذ های معصوم و دوست داشتنی، همین‌هایی که بی هیچ چشم داشتی مخاطب صحبت های من و شما میشن، به همون اندازه که معصومند نفهم هم هستند. اما میشه بلاگ نوشت. میشه نوشت برای خیلی‌ها که میفهمند و مخالفت میکنند و خیلی‌ها که می‌خونند و موافق‌اند.

 

پس می‌نویسم از همه چیز که دوستشون دارم؛ از کامپیوتر که درسش رو خوندم، از جامعه شناسی که می‌خوام درسش رو بخونم، از زندگی که هر روز در پیچ و خمش پرسه می‌زنم، از فلسفه، از درد، خوشی، لذت، شعر، ادبیات، موسیقی، زبان، مردم، از مرد ها از زن ها،‌ بچه ها، بزرگ ها،‌ پدربزگ ها و مادربزرگ ها، درخت ها، دره ها، از دین، از خدا، از زندگی.

 

من دنیایی که می‌بینم رو با بقیه تسهیم می‌کنم تا از رنج هام کم کنم و به شادی هام اضافه. تا رنج های عمیق زندگی رو اونقدر با شادی های سطحی پر کنم که اعماقش حتی برای خودم هم دیده نشه.

جواد محمدیان امیری